آه ای تو..ای همه ی نیمه ی من!
میخواهم خیس اشک های تو باشم...میخواهم در پهنای بازووانت قدم بزنم
زیر چنارهای خیال و خرمنی از گلهای مخمل.
میخواهم بر روی ایوان رویاهایت بنشینم وخیره بر
دوردستها با خیال تو چای داغ بنوشانم.
میخواهم سایه روشن نگاههای خیره ات را طولانی تر کنم
وبامداد قرمز طراحی ام برایت دریایی بکشم بس کوچک
اما عمیق با قایقی آبی وقایقرانی که چشمهایش شبیهه تو باشد
وبازووانش مامنی گرم و عمیق باشد برای خواب نیم روزی ام.
میخواهم بدوم با تو و با دستانت در این پهنه که در آن
درختان زیتون دیگر طعم تلخ مرگ نمی دهند..
میخواهم بدوم با تو زیر بادهای طغیان گر تا رسیدن به گردنه های کابرا..
میدانم مثل همیشه میترسی از باد.. ازشب...
اما نترس!! ..دستانت را به موهایم گره زدم
تامبادا باد یا همین کولی های آنور زیتون زار لمحه ای تو را از من دور کنند.
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
|
جمعه 14 بهمن 1390 ساعت 11:4 بعد از ظهر |
بازدید : 384 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
شمع !...
ذوب می شود و غروب می کند...
آرام و بی صدا در نگاه عاشقم...
چلچله ها سر میدهند نوای عاشقانه غروب غمگینم را...
گریه امانم نمیدهد...
سرگردانم بدنبال نگاهی...
نگاه عاشقی که فقط برای من باشد...
چه بی نشان مانده ام...
در کوچه پس کوچه های عاشقی...
من ماندم و خاطراتت...
و گریه های تلخم...
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
صفحه قبل 2 3 4 5 ... 28 صفحه بعد